تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۳۹۱, ساعت ۱۱:۱۴ قبل از ظهر
به گزارش کلمه، این دانشجوی دربند با تبریک روز دانشجو به دانشگاه و دانشجویان و با تاکید بر اینکه دانشگاه را همچنان نماد اعتراض و مقابله با استبداد میدانم و معتقدم هر حرکتی از دانشگاه آغاز میشود و علت خفه کردن شدید دانشگاه هم این است، چرا که دانشجو تن به ذلت نمیدهد، می نویسد: دانشگاه باید زنده باشد، پویا باشد، معترض باشد و سر در برابر مشتی تمامیت خواه خم نکند. یادتان باشد بسیاری از هم دانشگاهیان شما ستاره دار شدند، اخراج شدند، محروم از تحصیلاند. یادتان باشد دانشگاه رنج کشید و نگذاشت بیرقاش سرنگون شود. یادتان باشد خود را از شما میدانند، از شمایند هر چند دور از شما. روز دانشجو به تمامی دانشجویان – اعم از در حال تحصیل و محروم از تحصیل و ستاره دار و اخراجی و… – مبارک و فرخنده. دانشجو روزت مبارک.
مجید دری، که ۱۸ تیرماه سال ۸۸ بازداشت شد، مهرماه سال ۸۹، از بند ۳۵۰ زندان اوین به زندان بهبهان در استان خوزستان منتقل شد تا شش سال محکومیت خود را بگذراند. این دانشجوی دربند، در سال ۸۶ و در اعتراض به سوء مدیریت و فضای امنیتی دانشگاه علامه، ابتدا چند ترم از تحصیل تعلیق و سپس به طور کلی از ادامه تحصیل محروم شد.
وی در سال ۸۷ و با همراهی سایر دانشجویان محروم از تحصیل که به دانشجویان ستارهدار معروف شدهاند، «شورای دفاع از حق تحصیل» را تشکیل دادند. در جریان مناظره کاندیداهای ریاست جمهوری و پس از آنکه محمود احمدینژاد، وجود دانشجویان ستارهدار را انکار کرد و گفت که چنین دانشجویانی وجود خارجی ندارند، مجید دری نیز به همراه سایر اعضای این شورا در تجمعهای اعتراضآمیزی که به منظور آگاهی افکار عمومی برگزار شد، شرکت کرد تا نشان دهد که این دانشجویان وجود خارجی دارند؛ دانشجویانی که بیدلیل از حق تحصیل محروم شدهاند.
متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
شکوهٔ تاریخ بسیار است از این بیدادها سینهای لبریز دارد ز آتشین فریادها
رویگردان است از خودکامگان فتنه جو منزجراز حاکمان جور و استبدادها
گاه از بیداد فرعون است بر موسی خجلگاه نفرین میکند بر سیرت شدّادها
تا جهان بوده است، این بوده ست کز نامردمان میرسد بر صاحبان زور و زر امدادها
در بهبهان، مداحی بوده است به نام «گله دارزاده». نقل است که او را کشتهاند، چندی بعد از خواندن نوحهای که ابیات فوق بخشی از آن است. خیلی زیبا خوانده، پیشنهاد میکنم گوش کنید. «گله دارزاده» که ۵-۴ سالی میشود که رفته، مورد احترام بسیاری است و از آنچه که دورادور میشنوم و میبینم، دوستش دارند؛ شاید چون مرده و دیگر نیست. شاید از آن باب که مردمان دوست دارند قهرمانشان کشته شود و یا از آن رو که حرف دلشان را او جرأت بیان یافته…؛ بگذریم.
شاید تحلیل شرایط و اوضاع در موقعیتی که من هستم درست نباشد؛ محیطی بسته، تا حدودی ایزوله و دور از اجتماع. پس بهتر که به نقد کشیده شود و اشتباهاتش گفته شود تا دست کم در جهل مرکب نمانم و واقعیت را بفهمم. پس یافتن ایراد و اشکال و نقدش با شما (البته اگر خوانندهای داشت!).
۱- چندی است صحبت از فیس بوک آنقدر پررنگ و لعاب شده که کمتر کسی ست که از آن چیزی نشنیده باشد. عصر ارتباطات است و اطلاع رسانی و تبادل افکار و اخبار. دوستی میگفت اکنون در زمانی هستیم که خبررسانی بر ضدّ خودش عمل میکند. چرا؟! آن زمان که فیس بوکی نبود و وبلاگ و انواع شبکههای ماهوارهای و اینترنتی، چون همه در انتظار خبر بودند اگر شب نامهای به دستشان میرسید با ولع از اول تا آخرش را میخواندند و اگر میتوانستند به دیگری هم میدادند. اما حالا از بس که حجم اخبار بالاست آن دقت و حرص وجود ندارد و هر یک از ما از کنار خبر و اتفاقی به سادگی میگذریم. این است که حالا شده ضد خود. تحلیل او درست و بجا بود – به زعم من – البته کمی اغراق گونه. اما مگر جز این است که هر روز با حجم گستردهای از خبرها روبرو میشویم؟! و این امر، سنسورهای ما را تا حدودی از دقت و تمرکز بر موضوعی خاصّ میاندازد؟! یا از کنارشان بیتفاوت میگذریم؟! اگر خبری تیتر شود توجه بیشتری میکنیم و خبرهای ریزتر را – حتی اگر مهمتر باشند – کمتر مورد توجه قرار میدهیم؟!
۲- دنیای مجازی آفتی دیگر هم دارد: دورویی. من پشت کامپیوتر مینشینم. هر چه میخواهم میگویم و مینویسم با نامی غیرواقعی. ترس ردگیری و شناسایی ندارم. پس هر چه از ذهنم میگذرد بر زبان میآورم بدون آنکه نگران تبعاتش باشم. تندترین موضعها را نسبت به مسائل مختلف میگیرم و رادیکالترین اقدامات را پیشنهاد میکنم. در صورتی که هیچ کدام از این اقدامات پیشنهادیَم را انجام ندهم، کسی مورد بازخواستم قرار نمیدهد که چرا خود گفتی و نکردی، نایستادی، در رفتی!؟ و میتوانم فردا طلبکارانه بیایم و بقیه را به باد انتقاد بگیرم که شما ترسویید، شما خائناید و هزار و یک انگ و توهین بار دیگران کنم. مرا که کسی نمیشناسد، پس بر منِ واقعیام هیچ خدشهای وارد نمیشود و منِ مجازیام هر روز بزرگتر و بزرگتر میشود مثل حباب. ناپلئون میگوید – نقل به مضمون – چیزی را بگو که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضاء کنی، و چیزی را امضاء کن که بتوانی عمل کنی. دقیقاً عکس دنیای مجازی. میگویی و مینویسی بدون اینکه امضاء و یا عمل کنی. فاجعه از اینجا آغاز میشود و با حرفها و موضع گیریهایم شرایط را رادیکال میکنم و بسته، و کسانی که در میداناند را به مخمصه میاندازم و مورد هجمه و بالطبع ضرب امنیتی-اطلاعاتی قرار میدهم. پس بخشی از نیرو و توان اجتماع خواسته یا ناخواسته به دست من به هدر میرود.
۳- حال بیایید حالتی را متصور شویم که منِ باخودم، با منِ واقعیام حرف میزنم. آیا بیشتر فکر نمیکنم؟ شرایط و اوضاع و احوال را در حرفها و تحلیلهایم نمیگنجانم؟! موضع گیریهایم عاقلانهتر نمیشود و یا دست کم در حدّ توانم؟! منطقیتر به رصد میپردازم سپس میگوییم و پای حرفم هم میایستم. یک نتیجهٔ بهتری را هم در پی خواهد داشت. میدانیم در این دنیای مجازی نیروهای نفوذی زیادند – به نقل از فرمانده جنگ سایبری بیش از هفت هزار نفر نیرو در فضای مجازی فعالند. اندک اندک چهرهها شناخته میشوند و جای جولان این افراد تنگ و تنگتر. مافیا – با اشاره به بازی مافیا – شناسایی میشوند، صد البته خطر هم دارد. شناسایی، دستگیری و… اما مگر قرار نیست پای حرفمان بمانیم و از آن دفاع کنیم؟ باید باور کنیم که هیچ کس برای ما دل نمیسوزاند. کشورهای دیگر اول منافع خودشان را مورد نظر قرار میدهند، بعد اگر چیزی ماند به ما میدهند. پس در ابتدا باید خودمان پای کار شویم. اگر گفتیم و دستگیر هم شدیم باید بدانیم که دست کم ثابت کردهایم اینکه گفته میشود در ایران «آزادی بیان» وجود دارد دروغی بیش نیست. به نوعی دست به یک مبارزهٔ مدنی میزنیم؛ خواستههایمان را میگوییم و هزینه هم میدهیم و باید بدانیم که مشروعیت طرف مقابل هم با افزایش تعداد زندانیهای سیاسی-عقیدتیاش به شدّت زیر سؤال میرود. مدرک بلا شکاش هم تعداد زندانیانی است که به جرم اعلام نظرشان در زندانند. شاید گفته شود چون خودش در زندان است اینطور میگوید. نمیدانم، شاید درست بگویند. اما میدانم که از دورویی و تحمیل هزینهام به شانهٔ دیگران بیزارم. در دفاع از این حرف میگویم: یا حرف نمیزدم (روش اول) یا اگر حرف زدم جوابش را هم در نظر میگرفتم (روش دوم).
۴- راهِ سومی هم هست: «میگذاریم شرایط مناسب شود، بعد…». من هنوز نفهمیدهام مگر شرایط را غیر از خود ما کس دیگری میسازد؟! عوض میکند؟! خب اگر شرایط آن طور که شما میگویید بشود، چه نیازی به گفتن شماست؟! مگر ما از شرایط موجود گله نداریم؟! چه کسی میخواهد بر این شرایط ترک بیندازد؟! کسی غیر از خود ما؟! چه کسی باید در ساختن و پایه ریزی شرایط بهتر سهیم باشد؟! کسی غیر از خود ما؟! همیشه باید منتظر بمانیم تا دیگران بیایند و جان بر کف شرایط را برای حضور ما (!!!) فراهم آورند. چرا آن دیگران خود ما نباشیم؟! چرا نباید باشیم؟! فکر نمیکنید زمان قهرمان سازی گذشته؟! به این نتیجه نرسیدهاید که خود قهرمان باشیم؟! همه با هم؟! آری سخت است، خیلی سخت. اما بهتر نیست تا خود به گود بیاییم و بیازماییم که چند مرده حلاجیم؟ که سهیم باشیم در فردا؟! و سؤالی دیگر. همانطور که ما در بهتر شدن شرایط نقش خواهیم داشت، آیا این وضعیت و شرایط موجود تقصیر ما نبوده؟! یعنی ما باعث به وجود آمدن این شرایط نشدهایم؟! دست پخت خودمان بود. با تووزدن، با جاخالی کردن، با بیتفاوتی، با اغماض، با تعلل، با تک روی، با رادیکالیسم، با کندروی…. پس حالا بر عهدهٔ چه کسی ست که شرایط را عوض کند؟ کسی غیر خود ما که در به وجود آمدنش نقش داشتهایم؟!
حال ما خودمان را با منِ مجازیمان حسابی سرگرم کردهایم – یا شاید سرگرم کردهاند – و به خود هم القاء کردهایم که سکوت بهترین فریاد است. شرایط موجود هم که حسابی به نفع طرف مقابل است، میشود گفت یک شرایط رویایی. صدا، اعتراض، فریاد، دردسر هم هیچ!! پس دیگر چه دلیلی وجود دارد که بخواهند کوچکترین تغییری ایجاد کنند؟! طی چه حساب و کتابی؟! کلّی هزینه دادهاند که به اینجا رسیدهاند، حالا چرا باید فراموش کنند؟! تا حالا شنیدهاید که حکومتی بدون فشار و اعتراض روشش را عوض کند؟! مگر نه این است که تب سنجِ اعتراض میزان رضایت یا عدم رضایت را اندازه میگیرد؟! گاهی حتی خودمان دچار این توهم نمیشویم که حتماً رضایت دارند که چیزی نمیگویند؟! پس از آنها که شرایط موجود بر وفق مرادشان است چه انتظاری داریم؟ اختلاس سه هزار میلیاردی، زمین خواری آقازاده، تورم افسار گسیخته و…؛ اگر در مقابل هر کدام از اینها با یک فشار نسبی از افراد حقوقی و حقیقی با مطالبهٔ مشخص و مارک دار طرف بودند، این طوری میتوانستند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند و دیگری را مقصر جلوه دهند و آخر هم هیچ؟! واقعاً اگر در رابطه با فاجعهٔ کهریزک اعتراض شدید شده بود، آیا امروز شاهد مرگ «ستار بهشتی» بودیم؟! و آیا سکوت امروزمان زمینهای را برای اتفاقات بعدی مهیا نمیسازد؟! مرگ ستار بهشتیها؟! آیا زمان آن نرسیده که از تجربههای گذشتهمان اندکی بهره بریم؟! ایراد کار کجاست؟! چرا اینجاییم؟! ما را چه شده؟! مرگ «ستار بهشتی» یک فاجعه بود، فاجعه. بدین وسیله از خانوادهٔ ایشان و جامعهٔ وبلاگ نویسان دردمندانه تسلیت عرض نموده و تنها میتوانم امیدوارم باشم که با ریش تراشی سر و ته قضیه هم نیاید. این امر پیگیری جدی و مطالبهٔ جمعی را در دفاع از ایشان و شناسایی و محاکمهٔ عادلانهٔ آمر و عاملانش را میطلبد تا شروعی باشد برای جلوگیری از تکرار مجددش.
در آخر روز دانشجو را به دانشگاه و دانشجویان عزیز تبریک عرض مینمایم. دانشگاه را همچنان نماد اعتراض و مقابله با استبداد میدانم و معتقدم هر حرکتی از دانشگاه آغاز میشود و علت خفه کردن شدید دانشگاه هم این است، چرا که دانشجو تن به ذلت نمیدهد.
پس دانشگاه باید زنده باشد، پویا باشد، معترض باشد و سر در برابر مشتی تمامیت خواه خم نکند. یادتان باشد بسیاری از هم دانشگاهیان شما ستاره دار شدند، اخراج شدند، محروم از تحصیلاند. یادتان باشد دانشگاه رنج کشید و نگذاشت بیرقاش سرنگون شود. یادتان باشد خود را از شما میدانند، از شمایند هر چند دور از شما.
روز دانشجو به تمامی دانشجویان – اعم از در حال تحصیل و محروم از تحصیل و ستاره دار و اخراجی و… – مبارک و فرخنده. دانشجو روزت مبارک.
ای مفتی شهر از تو پرکار تریم با این همه مستی ز تو هشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بده کدام خون خوارتریم
مجید درّی
آذر ۹۱
زندان بهبهان
به مناسبت روز دانشجو
جـــرس: مجید دری، دانشجوی زندانی تبعیدی در زندان بهبهان، طی یادداشتی به مناسبت روز دانشجو، درباره ی فضای مجازی و تاثیرات آن می نویسد: خودمان را با منِ مجازیمان حسابی سرگرم کردهایم – یا شاید سرگرم کردهاند – و به خود هم القاء کردهایم که سکوت بهترین فریاد است. شرایط موجود هم که حسابی به نفع طرف مقابل است، میشود گفت یک شرایط رویایی. صدا، اعتراض، فریاد، دردسر هم هیچ!! پس دیگر چه دلیلی وجود دارد که بخواهند کوچکترین تغییری ایجاد کنند.
به گزارش کلمه، این دانشجوی دربند با تبریک روز دانشجو به دانشگاه و دانشجویان و با تاکید بر اینکه دانشگاه را همچنان نماد اعتراض و مقابله با استبداد میدانم و معتقدم هر حرکتی از دانشگاه آغاز میشود و علت خفه کردن شدید دانشگاه هم این است، چرا که دانشجو تن به ذلت نمیدهد، می نویسد: دانشگاه باید زنده باشد، پویا باشد، معترض باشد و سر در برابر مشتی تمامیت خواه خم نکند. یادتان باشد بسیاری از هم دانشگاهیان شما ستاره دار شدند، اخراج شدند، محروم از تحصیلاند. یادتان باشد دانشگاه رنج کشید و نگذاشت بیرقاش سرنگون شود. یادتان باشد خود را از شما میدانند، از شمایند هر چند دور از شما. روز دانشجو به تمامی دانشجویان – اعم از در حال تحصیل و محروم از تحصیل و ستاره دار و اخراجی و… – مبارک و فرخنده. دانشجو روزت مبارک.
مجید دری، که ۱۸ تیرماه سال ۸۸ بازداشت شد، مهرماه سال ۸۹، از بند ۳۵۰ زندان اوین به زندان بهبهان در استان خوزستان منتقل شد تا شش سال محکومیت خود را بگذراند. این دانشجوی دربند، در سال ۸۶ و در اعتراض به سوء مدیریت و فضای امنیتی دانشگاه علامه، ابتدا چند ترم از تحصیل تعلیق و سپس به طور کلی از ادامه تحصیل محروم شد.
وی در سال ۸۷ و با همراهی سایر دانشجویان محروم از تحصیل که به دانشجویان ستارهدار معروف شدهاند، «شورای دفاع از حق تحصیل» را تشکیل دادند. در جریان مناظره کاندیداهای ریاست جمهوری و پس از آنکه محمود احمدینژاد، وجود دانشجویان ستارهدار را انکار کرد و گفت که چنین دانشجویانی وجود خارجی ندارند، مجید دری نیز به همراه سایر اعضای این شورا در تجمعهای اعتراضآمیزی که به منظور آگاهی افکار عمومی برگزار شد، شرکت کرد تا نشان دهد که این دانشجویان وجود خارجی دارند؛ دانشجویانی که بیدلیل از حق تحصیل محروم شدهاند.
متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
شکوهٔ تاریخ بسیار است از این بیدادها سینهای لبریز دارد ز آتشین فریادها
رویگردان است از خودکامگان فتنه جو منزجراز حاکمان جور و استبدادها
گاه از بیداد فرعون است بر موسی خجلگاه نفرین میکند بر سیرت شدّادها
تا جهان بوده است، این بوده ست کز نامردمان میرسد بر صاحبان زور و زر امدادها
در بهبهان، مداحی بوده است به نام «گله دارزاده». نقل است که او را کشتهاند، چندی بعد از خواندن نوحهای که ابیات فوق بخشی از آن است. خیلی زیبا خوانده، پیشنهاد میکنم گوش کنید. «گله دارزاده» که ۵-۴ سالی میشود که رفته، مورد احترام بسیاری است و از آنچه که دورادور میشنوم و میبینم، دوستش دارند؛ شاید چون مرده و دیگر نیست. شاید از آن باب که مردمان دوست دارند قهرمانشان کشته شود و یا از آن رو که حرف دلشان را او جرأت بیان یافته…؛ بگذریم.
شاید تحلیل شرایط و اوضاع در موقعیتی که من هستم درست نباشد؛ محیطی بسته، تا حدودی ایزوله و دور از اجتماع. پس بهتر که به نقد کشیده شود و اشتباهاتش گفته شود تا دست کم در جهل مرکب نمانم و واقعیت را بفهمم. پس یافتن ایراد و اشکال و نقدش با شما (البته اگر خوانندهای داشت!).
۱- چندی است صحبت از فیس بوک آنقدر پررنگ و لعاب شده که کمتر کسی ست که از آن چیزی نشنیده باشد. عصر ارتباطات است و اطلاع رسانی و تبادل افکار و اخبار. دوستی میگفت اکنون در زمانی هستیم که خبررسانی بر ضدّ خودش عمل میکند. چرا؟! آن زمان که فیس بوکی نبود و وبلاگ و انواع شبکههای ماهوارهای و اینترنتی، چون همه در انتظار خبر بودند اگر شب نامهای به دستشان میرسید با ولع از اول تا آخرش را میخواندند و اگر میتوانستند به دیگری هم میدادند. اما حالا از بس که حجم اخبار بالاست آن دقت و حرص وجود ندارد و هر یک از ما از کنار خبر و اتفاقی به سادگی میگذریم. این است که حالا شده ضد خود. تحلیل او درست و بجا بود – به زعم من – البته کمی اغراق گونه. اما مگر جز این است که هر روز با حجم گستردهای از خبرها روبرو میشویم؟! و این امر، سنسورهای ما را تا حدودی از دقت و تمرکز بر موضوعی خاصّ میاندازد؟! یا از کنارشان بیتفاوت میگذریم؟! اگر خبری تیتر شود توجه بیشتری میکنیم و خبرهای ریزتر را – حتی اگر مهمتر باشند – کمتر مورد توجه قرار میدهیم؟!
۲- دنیای مجازی آفتی دیگر هم دارد: دورویی. من پشت کامپیوتر مینشینم. هر چه میخواهم میگویم و مینویسم با نامی غیرواقعی. ترس ردگیری و شناسایی ندارم. پس هر چه از ذهنم میگذرد بر زبان میآورم بدون آنکه نگران تبعاتش باشم. تندترین موضعها را نسبت به مسائل مختلف میگیرم و رادیکالترین اقدامات را پیشنهاد میکنم. در صورتی که هیچ کدام از این اقدامات پیشنهادیَم را انجام ندهم، کسی مورد بازخواستم قرار نمیدهد که چرا خود گفتی و نکردی، نایستادی، در رفتی!؟ و میتوانم فردا طلبکارانه بیایم و بقیه را به باد انتقاد بگیرم که شما ترسویید، شما خائناید و هزار و یک انگ و توهین بار دیگران کنم. مرا که کسی نمیشناسد، پس بر منِ واقعیام هیچ خدشهای وارد نمیشود و منِ مجازیام هر روز بزرگتر و بزرگتر میشود مثل حباب. ناپلئون میگوید – نقل به مضمون – چیزی را بگو که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضاء کنی، و چیزی را امضاء کن که بتوانی عمل کنی. دقیقاً عکس دنیای مجازی. میگویی و مینویسی بدون اینکه امضاء و یا عمل کنی. فاجعه از اینجا آغاز میشود و با حرفها و موضع گیریهایم شرایط را رادیکال میکنم و بسته، و کسانی که در میداناند را به مخمصه میاندازم و مورد هجمه و بالطبع ضرب امنیتی-اطلاعاتی قرار میدهم. پس بخشی از نیرو و توان اجتماع خواسته یا ناخواسته به دست من به هدر میرود.
۳- حال بیایید حالتی را متصور شویم که منِ باخودم، با منِ واقعیام حرف میزنم. آیا بیشتر فکر نمیکنم؟ شرایط و اوضاع و احوال را در حرفها و تحلیلهایم نمیگنجانم؟! موضع گیریهایم عاقلانهتر نمیشود و یا دست کم در حدّ توانم؟! منطقیتر به رصد میپردازم سپس میگوییم و پای حرفم هم میایستم. یک نتیجهٔ بهتری را هم در پی خواهد داشت. میدانیم در این دنیای مجازی نیروهای نفوذی زیادند – به نقل از فرمانده جنگ سایبری بیش از هفت هزار نفر نیرو در فضای مجازی فعالند. اندک اندک چهرهها شناخته میشوند و جای جولان این افراد تنگ و تنگتر. مافیا – با اشاره به بازی مافیا – شناسایی میشوند، صد البته خطر هم دارد. شناسایی، دستگیری و… اما مگر قرار نیست پای حرفمان بمانیم و از آن دفاع کنیم؟ باید باور کنیم که هیچ کس برای ما دل نمیسوزاند. کشورهای دیگر اول منافع خودشان را مورد نظر قرار میدهند، بعد اگر چیزی ماند به ما میدهند. پس در ابتدا باید خودمان پای کار شویم. اگر گفتیم و دستگیر هم شدیم باید بدانیم که دست کم ثابت کردهایم اینکه گفته میشود در ایران «آزادی بیان» وجود دارد دروغی بیش نیست. به نوعی دست به یک مبارزهٔ مدنی میزنیم؛ خواستههایمان را میگوییم و هزینه هم میدهیم و باید بدانیم که مشروعیت طرف مقابل هم با افزایش تعداد زندانیهای سیاسی-عقیدتیاش به شدّت زیر سؤال میرود. مدرک بلا شکاش هم تعداد زندانیانی است که به جرم اعلام نظرشان در زندانند. شاید گفته شود چون خودش در زندان است اینطور میگوید. نمیدانم، شاید درست بگویند. اما میدانم که از دورویی و تحمیل هزینهام به شانهٔ دیگران بیزارم. در دفاع از این حرف میگویم: یا حرف نمیزدم (روش اول) یا اگر حرف زدم جوابش را هم در نظر میگرفتم (روش دوم).
۴- راهِ سومی هم هست: «میگذاریم شرایط مناسب شود، بعد…». من هنوز نفهمیدهام مگر شرایط را غیر از خود ما کس دیگری میسازد؟! عوض میکند؟! خب اگر شرایط آن طور که شما میگویید بشود، چه نیازی به گفتن شماست؟! مگر ما از شرایط موجود گله نداریم؟! چه کسی میخواهد بر این شرایط ترک بیندازد؟! کسی غیر از خود ما؟! چه کسی باید در ساختن و پایه ریزی شرایط بهتر سهیم باشد؟! کسی غیر از خود ما؟! همیشه باید منتظر بمانیم تا دیگران بیایند و جان بر کف شرایط را برای حضور ما (!!!) فراهم آورند. چرا آن دیگران خود ما نباشیم؟! چرا نباید باشیم؟! فکر نمیکنید زمان قهرمان سازی گذشته؟! به این نتیجه نرسیدهاید که خود قهرمان باشیم؟! همه با هم؟! آری سخت است، خیلی سخت. اما بهتر نیست تا خود به گود بیاییم و بیازماییم که چند مرده حلاجیم؟ که سهیم باشیم در فردا؟! و سؤالی دیگر. همانطور که ما در بهتر شدن شرایط نقش خواهیم داشت، آیا این وضعیت و شرایط موجود تقصیر ما نبوده؟! یعنی ما باعث به وجود آمدن این شرایط نشدهایم؟! دست پخت خودمان بود. با تووزدن، با جاخالی کردن، با بیتفاوتی، با اغماض، با تعلل، با تک روی، با رادیکالیسم، با کندروی…. پس حالا بر عهدهٔ چه کسی ست که شرایط را عوض کند؟ کسی غیر خود ما که در به وجود آمدنش نقش داشتهایم؟!
حال ما خودمان را با منِ مجازیمان حسابی سرگرم کردهایم – یا شاید سرگرم کردهاند – و به خود هم القاء کردهایم که سکوت بهترین فریاد است. شرایط موجود هم که حسابی به نفع طرف مقابل است، میشود گفت یک شرایط رویایی. صدا، اعتراض، فریاد، دردسر هم هیچ!! پس دیگر چه دلیلی وجود دارد که بخواهند کوچکترین تغییری ایجاد کنند؟! طی چه حساب و کتابی؟! کلّی هزینه دادهاند که به اینجا رسیدهاند، حالا چرا باید فراموش کنند؟! تا حالا شنیدهاید که حکومتی بدون فشار و اعتراض روشش را عوض کند؟! مگر نه این است که تب سنجِ اعتراض میزان رضایت یا عدم رضایت را اندازه میگیرد؟! گاهی حتی خودمان دچار این توهم نمیشویم که حتماً رضایت دارند که چیزی نمیگویند؟! پس از آنها که شرایط موجود بر وفق مرادشان است چه انتظاری داریم؟ اختلاس سه هزار میلیاردی، زمین خواری آقازاده، تورم افسار گسیخته و…؛ اگر در مقابل هر کدام از اینها با یک فشار نسبی از افراد حقوقی و حقیقی با مطالبهٔ مشخص و مارک دار طرف بودند، این طوری میتوانستند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند و دیگری را مقصر جلوه دهند و آخر هم هیچ؟! واقعاً اگر در رابطه با فاجعهٔ کهریزک اعتراض شدید شده بود، آیا امروز شاهد مرگ «ستار بهشتی» بودیم؟! و آیا سکوت امروزمان زمینهای را برای اتفاقات بعدی مهیا نمیسازد؟! مرگ ستار بهشتیها؟! آیا زمان آن نرسیده که از تجربههای گذشتهمان اندکی بهره بریم؟! ایراد کار کجاست؟! چرا اینجاییم؟! ما را چه شده؟! مرگ «ستار بهشتی» یک فاجعه بود، فاجعه. بدین وسیله از خانوادهٔ ایشان و جامعهٔ وبلاگ نویسان دردمندانه تسلیت عرض نموده و تنها میتوانم امیدوارم باشم که با ریش تراشی سر و ته قضیه هم نیاید. این امر پیگیری جدی و مطالبهٔ جمعی را در دفاع از ایشان و شناسایی و محاکمهٔ عادلانهٔ آمر و عاملانش را میطلبد تا شروعی باشد برای جلوگیری از تکرار مجددش.
در آخر روز دانشجو را به دانشگاه و دانشجویان عزیز تبریک عرض مینمایم. دانشگاه را همچنان نماد اعتراض و مقابله با استبداد میدانم و معتقدم هر حرکتی از دانشگاه آغاز میشود و علت خفه کردن شدید دانشگاه هم این است، چرا که دانشجو تن به ذلت نمیدهد.
پس دانشگاه باید زنده باشد، پویا باشد، معترض باشد و سر در برابر مشتی تمامیت خواه خم نکند. یادتان باشد بسیاری از هم دانشگاهیان شما ستاره دار شدند، اخراج شدند، محروم از تحصیلاند. یادتان باشد دانشگاه رنج کشید و نگذاشت بیرقاش سرنگون شود. یادتان باشد خود را از شما میدانند، از شمایند هر چند دور از شما.
روز دانشجو به تمامی دانشجویان – اعم از در حال تحصیل و محروم از تحصیل و ستاره دار و اخراجی و… – مبارک و فرخنده. دانشجو روزت مبارک.
ای مفتی شهر از تو پرکار تریم با این همه مستی ز تو هشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بده کدام خون خوارتریم
مجید درّی
آذر ۹۱
زندان بهبهان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر